تنها چیزی که تو زندگیم به صورت تخصصی بهش تسلط دارم ، انتخاب آدم های اشتباه برای دوست داشتنه !
به عشــقولانه های صبــــا خـوش آمديـــــــــــد
براي حمايت از سايت و زحمات مديران لطفا در سايت عضو شويد
هنگام عضويـــــــت يک پيام خصوصي برايتان ارسال ميشود ، حتما مطالعه نمائيد
فعاليت عاشقانه های صبا در زمينه دلنوشته و سرگرمی ميباشد
براي تماس با مديريت، اطلاع يافتن از تعرفه هاي تبليغاتي و آدرس هاي جديد سايت
با آي دي زير در تماس باشيد
*********مدیریت سایت صبا********
*********معاون سایت علی********
تنها چیزی که تو زندگیم به صورت تخصصی بهش تسلط دارم ، انتخاب آدم های اشتباه برای دوست داشتنه !
...
"روزی مخاطب تمام جملاتت من بودم "
نمی دانی چه درد سختی است خلع مقام شدن
" نمی دانی چه سخت تر است دیدن ترفیع گرفتن دیگری"!!!
وقتی یه زن سیگار کشید
یعنی دیگه گریه جواب نمیده
و وقتی مردی اشک ریخت
بدون کار از سیگار کشیدن گذشته . . .
برای رسیدن به سرزمین عشق
پلی لازم بود و عبوری
پل شدن سهم من بود
و عبور سهم او
تمام چیزی
که باید از زندگی آموخت
تنها یک کلمه است
"میگذرد"
ولی دق میدهد تا بگذرد
خواستی بدانی
چقدر ثروتمندی
پولهایت را نشمار
قطره ای اشک بریز
و دست هایی که برای پاک کردن
اشکهایت میایند را بشمار ...
این است ثروت واقعی ...
سلام دوستان میخوام یه داستانی رو براتون تو وبم بذارم که جدا واسه یکی اتفاق افتاده اسم افراد تغيير نكرده براي اينكه شايد اون افراد هم از خواننده هاي اين وب باشن و ميخوام بدونه پرستوخانوم چقدر معشوقشو دوست داشته ولي اون ....
بسم الله الرحمن الرحیم.
شاید همه چیز از دوران بچگی شروع شد. علاقه من به آسمون و ستاره ها. وقتی شبهای تابستون توی حیاط خونمون میخوابیدم. زیر سقف آسمون. آسمون و ستاره ها. اون موقع 18 سالم بود. رفتم کتابخونه و دوتا کتاب با زحمت پیدا کردم هردوشون چاپ سال 49 بودن. انقدر سماجت به خرج دادم و دنبال نجوم رو گرفتم گرفتم که با خسرو آشنا شدم یعنی کلا خانواده من با اون آشنا شدن و خانواده اون هم تقریبا با من اون با وجود سن کمش (24 سال) از اساتید مجرب نجوم بود.. اون خوب کمک میکرد. اولا دوستش نداشتم تنها برای اون احترام قائل بود. گذشت تا فهمیدم میخواد با یکی از دوستای خودم توی انجمن ازدواج کنه برادر اون هم دوست خسرو بود و همیشه زهرا از صمیمیت اونها واسم تعریف میکرد منم به خاطر خسرو چیزی نمیگفتم و زهرا متوجه علاقه من شده بود و تا میتونست با حرفهایی که خوب میدونست من عذاب میکشم، هر روز از روز قبل بیشتر عذابم میداد.. واااای که چه روزایی داشتم اون میدونست دوستش دارم و دوستم داشت مشکل این بود که اون تنها پسر خانواده بود و البته بچه بزرگ و پدر و مادرش اجازه نمیدادن که با یه دختر از شهر دیگه ازدواج کنه.
فاصله بین من و تو شده اندازه زمین و اسمون ،گوش ندادی حرفامو گفتی بهم عشق ما خیلی وقته که شده تموم
من خواستم بکنم از تو دلو،با همون چشای خیسم گفتم بهت باشه برو
ولی هر جا میری اینو از یادت نره،یکی تو روز و شباش فقط اسم تورو میبره
یادته روزای اول تو میگفتی دوسم داری بی حد بی اندازه ،پس چی شد الان منو پس زدی پیدا کردی یه عشق تازه
دل من گرفته از دست تو ای عاشق بی احساس ،با کارات نذاشتی واسه من بال پرواز
..............................................................................
کاش میدانستم دل بستنم به تو اینهمه دردسر خواهد داشت
آنوقت حتی به تو نگاه هم نمیکردم چه برسد به این که عاشقت بشوم
من که گفته بودم اگر میخواهی روزی مرا فراموش کنی مرا وابسته خود نکن
گفتی تا اخرین روز زندگیت با من میمانی
تو که هنوز زنده ای ولی چرا با من نیستی؟؟
شاید هم ان کسی که من میشناختم مرده تو یک ادم جدید هستی با قلب سنگی
کاش حال و روزم را میفهمیدی ،لعنتی فراموش کردنت هم عذاب آور است
دیگر قلبم فقط میتپد دیگر عاشق نمیشود دیگر احساس ندارد مرده اند،همان روز که
گفتی مرا دیگر نمیخواهی ،زمین و اسمان دور سرم میچرخید فقط زیر لب میگفتم
این حق من نیست،این حق من نیست ،بیمعرفت
پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت ممنونم
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد..حال دختر خوب نبود..نیاز فوری به قلب داشت..از پسر خبری نبود..دختر با خودش میگفت :میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی..ولی این بود اون حرفات..حتی برای دیدنم هم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم.. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بارعاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکربرازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.
کمی ان طرف تر اسمان صاف بودو این طرف باران چون زمستانی بی پایان ادامه داشت.
باد باران را هم سفر بود و بر صورتم می تاخت.
اینجا اخر دنیا ی من واو بود دنیای که یک گودال تاریک ان را پایان می داد.
عشق................دوست داشتن ............... ودر کنار هم بودن
برایم عشق را معنی کن .بگو من تا کجای این دنیای مه گرفت پیش بروم.
از ساز تنهای دلم تنها مرگان نمی داند من رسوا شده ام .
چراغ چشمها یت را برایم پست کن دیگر نگاهم فرق شب با روز را نمی فهمد.
از عشق امروز م چیزی برای فردا کنار بگذار..........
.........نگاهی .......تصویری ............خاطر ه ای...........
تعداد صفحات : 3